توشه و آزوقۀ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر: ره آورد عدم ره توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک. نظامی. سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته. نظامی. برداشت بدو که خوردم این است ره توشه و ره نوردم این است. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستی اش کردم روانه. حافظ. رجوع به راه توشه شود
توشه و آزوقۀ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر: ره آورد عدم ره توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک. نظامی. سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته. نظامی. برداشت بدو که خوردم این است ره توشه و ره نوردم این است. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستی اش کردم روانه. حافظ. رجوع به راه توشه شود
آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشۀ راه. زاد راه: هریکی در جوال گوشۀ خویش کرده ترتیب راه توشۀ خویش. نظامی. وآن لحظه که در غم تو می مرد غمهای تو راه توشه می برد. نظامی. چون شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی
آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشۀ راه. زاد راه: هریکی در جوال گوشۀ خویش کرده ترتیب راه توشۀ خویش. نظامی. وآن لحظه که در غم تو می مرد غمهای تو راه توشه می برد. نظامی. چون شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود